پرش از ارتفاع یک کابوس

پرش از ارتفاع یڪ ڪابو๛
بـہ صدایت :
بخواب ! چیزے نیست...

خواندט یڪ ترانـہ ے غـᓄـگیـטּ
تڪ نوازے ᓄـرد ساڪسیفونیست

id line : hidden_gir1
id insta : hidden_gir1

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۹ دی ۹۴، ۱۶:۱۰ - 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
    :)

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
آبان

خدایاااااااااااا....

دلم می خواهد...دفتر ِ مشقم را باز کنم...و دوباره تمرین کنم ...

الفبای زندگی را ...

من...چیزی شبیه ِ زندگی کردن را فراموش کرده ام ...!!!

می خواهم...خط خطی کنم...تمام آن روزهایی که دلم را شکست ....

دلم...می خواهد .... 

اگر معلم گفت...در دفتر نقاشیتان هر چه می خواهید بکشید ...

این بار...تنها...و تنها...

نردبانی...بکشم ......به سوی تو خدای من.....!!

  • دُختَر گیسو کمَند
۲۶
آبان

دانشگاه بیشتر از اون چیزی که فک میکردم خوش میگذره ...

به قول بعضیا ها ها ها ...

عشق یعنی آلاچیق همیشگی با اکیپ 5 نفرمون (فاطی و محدثه و سمیرا و فاطمه و خودم )

به علاوه اکیپ سه نفره ی بعضیا ( علی و محمد و مهدی+ بهنام )که با همه ی لجبازی و ... بازم خوش میگذره ...

کلی اتفاق جالب افتاده سر فرصت حتما باید بنویسمش ...

  • دُختَر گیسو کمَند
۲۱
آبان

خداحافظ ماه محرم...

مُحَرَّم جان؛ خدانگهدارت...

نمیدانم دوباره تو را خواهم دید یا نه....؟ 

اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به ارباب برسان...

واگراین آخرین محرمم باشد ،بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود...

گرچه جوانى مى کرد ،اما ازاعماق وجودش تو را از تَهِ دل دوست داشت و اردتمند شما بود.... 

با چاى روضه،صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 

مُحَرَّم جان،تو را به خدا مى سپارم و دلم شور مى زند براى "صَفر"ى که از "سَفَر" مى رسد...


شب جمعه و شب زیارتی حضرت 

السلام علیک یااباعبدالله الحسین علیه السلام

  • دُختَر گیسو کمَند
۱۳
آبان

#همسرداری  #داستان  

تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. 

همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم.

. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم. 

بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. 

دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :


راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه. 

تمام. 

همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.


آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.


ربطی نداره متاهلی یا مجرد


#مکث_را_تمرین_کن 


گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . .

گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم . . 

گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم . . .

گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . .

گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم . . .

گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم .

کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی . . . گاهی های زندگیمون باشیم . . .


کاش یادمون نره که فقط:


#یک_بار_زنده_ایم_و_زندگی_میکنیم_فقط_یکبار


  • دُختَر گیسو کمَند
۱۲
آبان

داشتمــ فکر میکردمـ چـرا بایـد بین زندگـی دو نفـر در دو گوشـه ی دنـیا اینقـدر تفاوتـ باشـد 

ما تو مدرسه هایمان هیچوقـت کلاسـ رقصـ و بالـه نداشته ایمـ


هیچوقت کارگاه نجاری نداشته ایمـ 


 ما هیچوقتـ کلاسی با تمامیـ آلات موسیـقی نداشته ایمـ


ما هیچوقـت در سلف مدرسـه نچرخیده ایمـ تا در ظرفهایمـان خوراکـی هـای خوش آبـ و رنگ بریزنـد

 تا با اکیپـمان مـیزی را اشغـال کنیمـ

 و از پسر خوش قیافهـ ی تازه وارد یا مدلـ لباس دخـتر مشهـور مدرسه صحبت کنیمـ

ما هیچوقـت پارتـی اخـر سال نداشته ایمـ

 ما هیچـوقت روز اخـر مدرسـه کلاه هایـمان را بهـ هوا نیـنداخته ایمـ

 ما همیـشه برای ابروهـا و‌ناخنـ هایمان بازخواست شده ایمـ

ما هرگز نفهمیدیمـ تمیز بودنـ صورت چه منافاتـی با شخصیـت آدمـ دارد


 ما پدرمان در امـد بس که در اوج گرمـا زیــر مقنعهـ و لباس ـهای سرتاپـا تیره عـرق ریختیمـ 

ما هرگز نفهمیدیمـ جنسـ مخالفـ شاخـ و دمـ نـدارد

و مثلـ مـا ادم استـ

 و میتــوان با او بدونــ فکرهـا و نیتــ های خاکــ برســری دوست شد

و به او اعتماد کــرد ❤ 

راستشــ جنسـ مخالف هـم هرگز این را نفهمـید


ما شیرین تریــن نوجـوانی هایمان با کابوسـ کنکـور هـدر رفت

ولی کسی بهـ ما نگـفت تو دیگـر ۱۷ ساله نمیشوی 

ما قربانی خواسته هایـی شدیمـ کهـ پدر و مادرمان هرگز به آن نرـسیدند ❗

هیچکـس بهـ ما نگفـت جامعهـ هنرمنـد بیشتر میـخواهد تا مهنـدس 

هیچکس نفهمید شـب ها با رویـای ساز یا بومـ نقاشی به خواب میرویمـ 

هیچکس بهـ ما نگفـت موفقیــت پزشـکی و مهندـسی و وکالـت نیـست


هیچکسـ بهـ ما یاد نـداد عاشـق شدنـ راـ و هیچوقتـ نفهمیـدیم انسـان بودن ربـطی ندارد با کدام پـا وارد دستــشویی شـوی

  • دُختَر گیسو کمَند
۱۱
آبان
محدثه زیر پست علی توی اینستا مینویسه واآی عسیسم 
علی میاد دایرکت محدثه 
میگه سلام و از اونجایی حرف میزنه که انگار نشناخته محدثه کیه البته کمی حق داره 
محدثه عکس خودشو میزاره رو پروفایلش تا علی بفهمه 
و اینجاس اوج تند رفتن محدثه 

بهش حق میدم ولی وقتی این حرف رو بهم زد فهمیدم نصیحت هیچ فایده ای نداره 
محدثه خیلی داره تند میره و من نگرانم ..
نگران دوستی که فک میکنم جزئی از وظایفمه ..
بهش گوش زد کردم که حرفی نزنه که تهش پشیمون بشه از کارش 

اما یه حرفی بهم زد 
که مهر محکمی بود روی لبهام روی حرفایی ک از روی حق دوستی داشتم بهش میگفتم 
بهم گفت اگه ا.نم بود حاظر بودی اینجوری حرف نزنی 
هعی 

علی یه پسره که از هم ترمی های رشتون و اتفاقا در کلاس 501 با ماست
که محدثه عاشق ایشون شدن 


# میگن ادم دوستاشو خوب جایی میشناسه امروز شناختم 
  • دُختَر گیسو کمَند
۱۱
آبان

هیچوقت

بهترین دوستِ کسی نبودم..

حتی بهترین دوستِ بهترین دوستانم..

با مزه نیستم جوری که

دل و رودتون به هم بپیچه و

وختی نیستم بگید جای فلانی خالی

اگر بود چقد خوش میگذش..

آنقدری کتاب نخوانده‌ام،

تجربه های جالب انگیز نداشته‌ام.

لحنم،

قیافم،

خیلی معمولی هستند..

هیچ ایده‌ای برای نجات دنیا ندارم!

خیال پردازِ خوبی نیستم.. 

مدتی است

اصراری به هیچ چیز ندارم،

به برآورده شدن خواسته هایم ندارم .. اصراری ندارم اگر خیلی دلتنگش میشوم

خیلی دلتنگم شود!

اگر دوستش دارم ، دوستم داشته باشد.. اصراری ندارم به غافل گیر شدن..

من معمولیَم و معمولی بودن

هیچ غمگین نیست به نظرم !

معمولی بودن فقط خیلی معمولی است :)

معمولی بودن شاید

همان دلیلی است

که باعث میشود بهترین دوست کسی نباشم!!

کسی که وقتی از هم پاشیده‌ای بهش زنگ بزنی و بگی بیا جمعم کن..

شاید

این معمولی بودنم

خوب باشد برای بقیه..

یکجوری که

جای خالی‌ام نه به چشمشان بیاید

نه هیچ دردی بپیچد توی دلشان!





# هعی
  • دُختَر گیسو کمَند
۱۰
آبان

وقتی مِهربونی جُزئی از وجودِت باشه ..

هیچوَقت نمیتونی تَرکش کُنی .!!

.

.

.

.

.

.

حَتی اگه هِزاران بار دیگه به خاطرش 

دَستِ بی نمکت رو داغ کُنی !!

  • دُختَر گیسو کمَند
۰۸
آبان
خب از لحظه ی قشنگ دیدنت میگم الان آقای مهدی خ.ب
همون لحظه ای ک روی صندلی نشسته بودی و منم داشتم میومدم اصلا نمیدونستم اونجایی وقتی سرت رو بالا اوردی دست خودم نبود هول شدم دستپاچه شدم ببخشید که پشتمو بهت کردم .به سمت در برگشتم ..
آقای دوستداشتنی من چرا یهو و بی مقدمه به دلم نشستی ؟!
چرا تمام احساسمو جمع کردی توی خودت ؟!
چرا چهره ی دلنشینت هیچوقت از ذهنم نمیره ؟! 
چرا انقدر ساکتی ؟!
چرا همیشه سرت پایینه ؟

اقای دوست داشتنی میشه قول بدی هیچوقت پنج شنبه هارو یادت نره ؟
پنج شنبه های بی تو تعطیله جمعه اس ..

  • دُختَر گیسو کمَند
۰۶
آبان

بالاخره شروع کردم به دیدن فیلم the vampire diaries 

از همین چند قسمت اول بدجور درگیرش شُدم و خوشَم اومده ..

الانَم که فصل اول تا قسمت 12 رو دیدَم 

بیشتَر ویژگی های استفان توی منم هَست خوشَم میاد ازش ..


# خاطرات یک خون آشام

  • دُختَر گیسو کمَند