سیُ هشتُم
تو
به کافه میروی
صندلی پاهایت را در آغوش میگیرد
من
به عمقِ سفیدی سقف پناه میبرم
تخت حجمِ سنگینِ غمهایم را تحمل میکند
تو
به لیستِ نوشیدنی ها نگاه میکنی
کاغذ تمام قد چشم میشود نگاهت میکند
من
به لیستِ غمهایم اشک هدیه میکنم
بالش تمام قد خیس میشود تحمل میکند
تو
قهوه سفارش میدهی به مقدار کافی شیرین
کافه مَن لبخند میزند به انتخاب دل انگیزت
من
بغض به گلویم دستور میدهم به مقدار کافی خفگی
گلو گریه میکند به اجبار غم انگیزم
تو
لب به فنجان میزنی
فنجان مکررا میبوسد لبهایت
من
لب به شوری اشک میزنم
لبهایم مکررا پس میزنند اشکهایم
تو
گرم میشوی به گرمای دلچسب قهوه
قهوه ذوق میکند به بند بند وجودت
من
سرد میشوم به سرمای دلتنگی
دلتنگی ذُق ذُق میکند در بند بند وجودم
تو
بی دغدغه آرام میشوی با صدای آهنگ
آهنگ دوان دوان به سمت گوش هایت
من
پُردغدغه آشوب میشوم با صدای هق هق
هق هق دوان دوان دور میشود از گوشهایم
- ۹۴/۰۹/۱۵